آموزگار، شاعر و نویسنده، سیامك یحییزاده نوجو كامبری (س. سیامك)، خالق آثار باارزشی همچون: «واورسنَ تراژدی» و «من دانم و تو»، «یاسه» و «جان» زاده ۲۵ مهر سال ۱۳۲۴ در رشت سهشنبه ۲۳آبان ماه سال ۱۳۹۶ به علت عارضه قلبی در همین شهر در گذشت. او آثار داستانی گیلكی و فارسی بسیاری در كارنامه خود دارد كه از دهه ۴۰ تاكنون در نشریات مختلف چاپ شده است. آشنایی من با سیامك یحییزاده به سال ۶۲ بازمی گردد كه در آتلیه نقاشی نقش قلم برادر نقاشش، سیاوش یحییزاده، درباره هنر و شعر و ادبیات گپوگفت داشتیم. معلمی وارسته و سختكوش بود که سال ۱۳۷۵ با سی سال خدمت بازنشسته شد. سالی كه در آخرین روز بازنشستگیاش، پسرم سینا هم آخرین روز كلاس پنجم ابتدایی را سپری میكرد، به این بهانه دوربین فیلمبرداری را برداشتم تا برای این معلم و شاگرد در آخرین روز بخشی مهم از زندگیشان، فیلمی كوتاه و مستند بسازم. با همكارانش و مدیر و ناظم دبستان و با شاگردانش گفتوگو کردم. كسی جز نیكی و مهربانی از او نگفت. بچهها با چه شوقی به درس او گوش میدادند. روزی نبود كه سینا از معلمش یاد نكند. در خانه اگر صحبت مدرسه و درس میشد، محال بود كه از روش تدریس و منش معلمی سیامك یحییزاده صحبت نشود؛ مردی وارسته كه بهراستی نمونه اخلاق بود و هنرمندی بیحاشیه. كمتر كسی بود كه زودتر از او به جلسه شعر و قصهخوانی خانه فرهنگ گیلان بیاید. رأس ساعت در جلسه حاضر بود. دوشنبه ۲۲ آبان ۹۶ برای اولینبار به جلسه قصهخوانی خانه فرهنگ گیلان نیامد. به احترام او جلسه را به تأخیر انداختیم، نیامد. شاید در ترافیك مانده بود. ولی نه! او همیشه از خانهاش در استادسرای رشت پیاده تا ساغریسازان میآمد و به نرمی و خوشرویی با همه سلام و احوال میكرد. جلسه را ناگزیر شروع كردیم، ولی غیبت او همه ما را نگران كرده بود. دوستان حاضر، محمد تقیپور احمد جكتاجی، ابوالقاسم جلیلپور، هادی غلامدوست و دیگر دوستان و همراه دائمی او بیقراری میكردند. ناگزیر به او زنگ زدم: ـ پرویز جان! میدیل شیمه پهلو نهه! بهخدا نانم چره هنقدر خستهیم ایمروز! من معذرت خایم! تلفن را روی بلندگوی موبایل گذاشته بودم. همه صدای او را میشنیدند و حال و احوال میكردند. مرتب از جمع عذرخواهی میكرد كه نیامده و ما را منتظر گذاشته. گفتم: ـ استاد عذرخواهی برای چه! شما حالاهم پیش ما هستید. صندلیتون خالیه. خب انشاءالله كسالت برطرف میشه و حتماً هفته دیگه در جلسه شعر شما را میبینیم. ـ حتمن پرویزجان. ایشالا ایشالا! این آخرین مكالمه او با دوستانش در مجلس قصهخوانی بود. وقتی سهشنبه با برادرش، سیاوش یحییزاده صحبت میكردم، میخواستم بشنوم كه خبر دروغ است. كه او را باز در دورهمی دوستان هنرمند خواهم دید. اما گویا دوست نازنین ما بیخبر و آرام پرواز كرده بود. نمیدانم به صندلی خالی و همیشگی او، در مجلس بعدی چه جوابی بدهم.
همشهری
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
Δ
کلیه حقوق برای وبسایت گیلان مصور محفوظ است .