گیلان مصور- سروش اكبرزاده
۱- از ميان فلسفههاي مضاف همواره به فلسفه علم و فلسفه هنر علاقه وافري داشتهام و يكي از تأسفهايم آن است كه چرا تحصيلات تكميليام را در يكي از اين دو رشته به پايان نرساندم. صرف نظر از مباحث مابعدالطبيعي كه حوزهاي جداگانه است، هميشه اين دو رشته برايم پراهميتتر از ساير اقسام فلسفههاي كاربردي (مضاف) بودهاند!
۲- اگرچه تبحري در هيچ يك از رشتههاي علمي و هنري ندارم اما تأمل از منظر پيش گفته در مباحث بنيادي و سؤالات اساسي اين دو بخش برايم بسيار دلنشين بوده و هست.
۳- از مباحث جذاب فلسفه علم عبور ميكنم و به نكاتي كوتاه در باب هنر و فلسفه هنر اشاره خواهم داشت:
الف) ۳ سال پيش، زماني كه در يك روز باراني بيش از ۲ ساعت، آن هم بدون چتر در صف ورود به موزة پيكاسو بوديم من و پسرم بسيار هيجان داشتيم كه نسخه اصل آثار اين هنرمند را ببينيم نظير همان هيجاني كه قبلاً با ديدن نسخه اصل تابلوي موناليزا در موزه لوور تجربه كرده بوديم! اما و متأسفانه شايد بدان علت كه من بيشتر در فضاي سنت سير ميكنم، ديدن آثار جناب پيكاسو برايم آن جذابيت مورد انتظار را نداشت و ظرف يك ساعت من و پسرم بالغ بر دهها سالن مملو از آثار پيكاسو را كه عمدتاً شامل نقاشيهايش بود بازديد كردايم، كاري كه ديگران پس از ۴ ساعت هنوز به اتمام نرسانده بودند.
عجيب آنكه پسرم نيز مثل من فكر ميكرد. شايد وفاداري ما به سنت اقتضاء ميكرد كه با نوعي از نقاشي به هيجان در آئيم كه به «دو بعدي بودن كاغذ» وفادار بماند و اين كاري بود كه پيكاسو انجامش نداده بود ،نيز شايد بدليل همين غوطهوري در سنت و اشتياق و علاقه به مواريث فرهنگي گذشته بود كه پسرم رشته باستانشناسي را برگزيد!
ب- تجربهاي متفاوت: وقتي شما به واتيكان ميروي و از راهروهاي مملو از نقاشي كليساي سنت پيتر ميگذري، آرام آرام در ساختمان محل اقامت پاپ به جائي نزديك ميشوي كه اسمش نمازخانه است (سيستن چاپل).
پيش از ورود به اين سالن نه چندان بزرگ، صفوف به هم فشرده ميشوند و بدون اختيار آرام آرام خودت را جمع ميكني و پس از ورود به داخل نمازخانه كه سقف آن را تماماً ميكلآنژ نقاشي كرده است انبوه جمعيت حاضر كه همه به يكديگر چسبيدهاند از فرط زيبائي نقوش سقف و ديواره نگارهها مبهوت و ساكت ميشوند. مهم نيست چه ديني داري و يا اينكه آن نقاشيها روايتهائي است از اتفاقات سفر پيدايش كتاب مورد قبول مسيحيان يا ساير اديان!
فضا چنان معنوي است و از ۵ جهت چنان غرق در زيبائي ميشوي كه جز سكوت و تحسين و يك تجربه معنويگزير و گريزي نخواهي داشت و اساساً ششمين جهت را از ياد خواهي برد بقول اديبان و نرد باران ششدره و مات ميشوي! چرا كه:
نرد جمال باخته با نيكوان دهر وندر فكنده مهرة خوبان به ششدره
توجهات پس از سقف نگارهها و آن معاشقه معنوي، به اثر ديگر ميكلآنژ يعني ديواره نگاره (فرسكوي) «داوري نهائي» معطوف ميشود. گوئي طرحي كلي بر اين نمازخانه سايه انداخته تا چشمانت به تشكيك و از زيبائيهاي فراتر به زيبائيهاي فروتر منعطف شوند!
ميرچا الياده اسطورهشناس و دينپژوه برجسته رومانيائي، عناصر مكان و زمان را در بروز و ظهور تجربه ديني و مواجهه با امر قدسي براي پيروان هر دين معتبر ميداند ليكن در همه اماكن مذهبي اگر واجد متعلقات عرفاني باشيم ميتوان چنين تجربههائي داشت و بر خلاف تئوري «الياده» متجانس بودن زمانها و مكانها را براي فرد متديني كه جوهر ديانت خويش را از عارفان اخذ ميكند قائل گرديد.
يعني ميتوان اين تجربه را در دورترين نقطه و آن سر دنيا، يعني آنچه كه پتلپورد ميناميم، يا همان بندر سنت پترزبورگ و در كلسيائي مشابه يعني كليساي «خون ريخته» نيز داشت و براي همه اماكن مذهبي ديگر هم اين حكم را قائل گرديد.
رودلف اتو فيلسوف و متفكر آلماني در كتاب امر قدسي بر اين باور است كه:
مقدس همواره خود را بهعنوان يك واقعيت كلي كاملاً متفاوت و به تعبير مولانا: «چيز دگر» متجلي ميسازد.
و آنان كه در جستجوي آن چيز دگرند، بايد بدانند كه:
همه جا خانه عشق است چه مسجد، چه كنشت
همه كس طالب يارند، چه هشيار و چه مست
و شايد اين نكته يكي از تفاوتهاي ديدگاه اتو و الياده باشد.
ج) در گيلان نيز در دوره آلكيا كه پايتختشان «لاهيجان» بوده است با وفور بقعهها و مقابر بزرگزادهاي مواجهيم كه داراي ديواره نگارهاند و بعضاً اگر در مقطعي به علت مرمت روي نقوش آن گچ گرفته شده، باز هم براي نوبت دوم روي آن گچها نقاشي شده است (نظير بقعه ميراثي متعلق محله كه زير لايه نقاشي موجود بر ديواره، لايهاي ديگر با نقاشيهاي ديگري وجود دارد.) پارهاي از اين بقاع درست مثل سيستن چاپل و كليساي خون ريخته داراي نقوشي در سقف هستند و شما را در همان فضاي معنوي قرار ميدهند كه ميتوان در هر نمازخانة ديگري هم نظيرسيستن چاپل تجربه كرد!
بواقع اين نقاشيها محيط را معنويتر ميكنند چنانچه خوشنويسيها و آئينهكاريها و تقارنات هندسي! البته همانطور كه اشاره كردم اين سخن بدان معنا نيست كه تجربه امر قدسي منحصراً در مكانهائي خاص ايجاد ميگردد و زمان و مكان تماماً نامتجانسند خير! منظور اين است كه اين نقاشيها و مكانهاي خاص و توصيه شده، تا حدودي فضا را براي آن تجربه مهياتر ميسازند. و البته اصراري نبايد داشت كه پس از اين پاورقي ديگر زمان و مكان را كاملاً متجانس تلقي نمايم؟
بقاع منقش به اين نگارهها در گيلان بنا به گزارش مرحوم منوچهر ستوده در كتاب مرجع «از آستارا تا استراباد» حدود ۵۱ اثر بودهاند كه در بستر زمان و بر اثر مرمت و يا در هنگام بازسازي كلاً يا بعضاً از بين رفتهاند و معدودي از آنها بر جاي مانده مثلاً پس از بازسازي بقعه ۱۲تن ملاط در دهه ۸۰، بناي قديمي به همراه ديواره نگارهها كلاً معدوم شده. اما بالعكس بقعه آقا سيد حسين لنگرود در فشكاليمحله بدليل موقعيت و مراقبتي كه نسل اندر نسل صورت گرفته كاملاً سالم بر جاي مانده است.
با توجه به بازديد صورت گرفته در تور تاريخي گيلان مصور (۲۴/۱/۹۶) كه به منظور بازنگري اين تخريبها و ثبت و ضبط ميزان آن و نيز تأكيد بر پاسداشت اين سرمايهها و ضرورت حفظ و مرمت منطقي آنها صورت گرفت در بقاعي نظير ليجاه و لاشيدان و… بيش از ۵۰ درصد از نقوش بيروني بر جاي مانده و در صورت عدم حفاظت تا يك دهه ديگر اثري از آنها بر جاي نخواهد ماند چنانچه در بقعه زيبا و بازسازي شده سيد عليكيا، حاكم بلوكات ليالمان كمتر از ۱۰% از نقاشيها قابل رؤيت است!
د) اينكه چرا اين نقاشيها در گيلان عموماً منحصر است به دورة كيائيان و داراي عموميت و شيوع در ساير مساجد كشور و بقاع متبركه نميباشد، نيازمند تحقيق و بررسي است يعني با بررسي مساجد و امامزادهها و اماكن مقدس اسلامي به روشني مشهود ميگردد كه در اسلام توجهي به پيكرهتراشي و نقاشي نشده است، و اين امر باعث ميشود بهمنظور رهيافت به علل آن نيم نگاهي هم به «فلسفه هنر» از منظر اسلامي داشته باشيم.
اتينگهاوزن و گرابار در كتاب هنر و معماري اسلامي در بررسي تطبيقي ميان حضرت عيسي و بودا با پيامبر گرامي اسلام، به زعم خود، دليلي براي قلت نقش، شمايل و پيكرهتراشي در تمدن اسلامي ارائه كردهاند. از ديدگاه ايشان شخصيت پيامبر و نوع زندگي آن حضرت چنان بود كه مجالي براي پرورش فضاي رمز و رازگونهاي كه بتواند الگوي رفتاري يا نمادي براي خلق القائات و الهامات شمايلنگاري باشد، ايجاد نميكرد (بلخاري – قدر – ص ۶۸)
اينان تلويحاً مذهب مسيحيت و بوديزم را حاوي قابليتها و توانهاي قدرتمندتري در خلق آثار هنري و بهويژه شمايلنگاري دانستهاند (همان)
اينكه آيا حقيقتاً زندگي پيامبر(ص) آنگونه بوده است كه اينان تصوير نمودهاند يا نه؟ بحث ديگري است كه مجالي موسع ميطلبد.
در اينجا فقط خاطرنشان ميسازم كه بيگانگي اين محققان با مفاهيم بلند و پر رمز و رازي كه در قرآن بصورت عام و در بحث معراج پيامبر بطور اخص و رواياتي كه هدف از خلقت را تجلي نور محمدي در عالم مي داند و… باعث گرديده چنين اظهاراتي داشته باشند و اسلام را متأسفانه فقط متجلي در خون و شمشير و فتح و كشورگشائي ببينند و يا خداي ناكرده غرضي در كار بوده و بخواهند جوهره عرفاني و طريقتي اين دين را در قبال پوسته و تجليات متعصبانه آن برتري بخشند!
بنا بر روايت مولانا:
سنگها در دست ابوجهل بر رسالت پيامبر شهادت ميدهند
و پيامبر گرچه به صورت از آدم زاده شده است ليكن به معنا جدّ اوست
كه اين رمز «نحنالاخرونالسابقون» است
با محمد بود عشق پاك جفت بهر عشق، او را خدا لولاك گفت
خداوند به محمد تعهد ميدهد:
آفاق را از نام او پر كند آن هم بدون وسائل ارتباطات جمعي!
من مناره پر كنم آفاق را كور گردانم دو چشم عاق را
و ميبينيم اينكه اين معجزه تحقق يافته است.
خداوند پيامبرش را از پنهان شدن باز ميدارد و به او تذكر ميدهد كه:
«شمع وحي شعشعي» در دستان توست
بيفروغت روز روشن هم شب است
بي پناهت شير اسير اِرنب (خرگوش) است…
كار هادي، اين بود تو هاديي
ماتم آخر زمان را شاديي
هين روان كن اي امامالمتقين
اين خيال انديشگان را تا يقين
چگونه است كه اين همه رمز و راز در زندگاني امامالمتقيني كه وظيفه و رسالتش هدايت خيالانديشگان آخرالزمان تا يقين است، ديده نميشود و مصطفاي «قند خو» وآن چريدة گلشن افلاك به تعبير مولانا در قياس با ديگران عقب ميماند!
يك جاي كار ميلنگد!
همينگونه ديدگاهها باعث شده كه عليرغم مساعي قابل تحسين نيكلسون و كربن و ديگران در جامعه ما ديد خوشی نسبت به مستشرقان وجود نداشته باشد و عموماً اين تلاشها و تحقيقات ذيل گفتمان سلطه جاي گيرند!
هـ) دليل ايجابي بر عدم شيوع نقاشي و شمايلنگاري و پيكرتراشي در جوامع اسلامي:
در تاريخ مسيحيت چون به بحث تجسد مسيح توجه شده، نقاشي و پيكرهتراشي رواج يافته، اما در جامعه اسلامي چون ما اين تلقي را نداشتيم و در فقه توصيه شده كه: هر گاه صورت صاحب روحي نقش شود، حرمت احوط است (شرايعالاسلام – محقق حلي – جلد يك ص ۱۴۱)،
همچنين در شماري احاديث از هنرمند در روز جزا خواسته ميشود تا به آثار خود روح بدمد و در صورت ناكامي در اين كار به سبب غضب الهي در آتش جهنم خواهد سوخت (هنر و معماري اسلامي – ترجمه دكتر آژند – ص ۸)
نقاشي در بستر اين نوع از تفكر شكل نگرفته و بهعنوان يك سنت تلقي نشده و اين دليل كاملاً متفاوت با آن است كه بگوئيم زندگي پيامبر فاقد رمز و راز بوده است اصولاً جوهره و شالوده اصلي هنر اسلامي مبتني است بر هندسه، مقارنات هندسي، خوشنويسي و آئينهكاري كه شما در همه مساجد و بقاع متبركه ميتوانيد نمونههائي از آن را ببينيد.
نمونه برجسته هنر اسلامي را ميتوان در قبةالصخره بيتالمقدس ديد. قبةالصخره همان مكاني است كه پيامبر(ص) از آنجا به معراج رفت و هماكنون طاقي ۸ ضلعي آن كه به رنگ طلائي است اشتباهاً بنام قدس خوانده ميشود در صورتي كه قدس (مسجدالاقصي) مسجد ديگري در محدوده حرم شریف و در ضلع جنوب شرقي آن است و گنبدش نيز مشكي است بگذريم…
به هر حال بايد گفت كه چون معجزه پيامبر كلام بوده در جوامع اسلامي بيش از نقاشي بر اصوات و كتابت و خوشنويسي تأكيد شده است.
در اهميت هنر خوشنويسي و بار معنائي و قدسي آن
فريتهوف شوان ميگويد:
«درك نقش مهمي كه آيات قرآن در زندگي هر مسلمان ايفا ميكند، كار سادهاي است اين آيات صرفاً جملاتي براي انتقال انديشه نيستند، بلكه به نوعي جان دارند، قدرت دارند، طلسماند» (هنر و معنويت اسلامي – سيدحسين نصر – ص ۲۵)
و اين سخنان است كه حكايت از معنويت بخشي قرآن به كلمات و ذيروح بودن هنر خوشنويسي نزد مسلمين دارد.
زيباترين شروح و توضيحات در خصوص تأثير و تشبيه كلمات و جايگاه ذاتي حروف در عرفان اسلامي توسط ابنعربي و در كتاب فتوحات مكيه او آمده است.
«رمز و راز حروف قدسي، كه از جمله عوامل اصلي تقدس خوشنويسي و هنر اسلامي است: با مقاهيمي چون ارزش عددي حروف در نظام ابجد بيشتر روشن ميشود. در نظام ابجد ارزش عددي الف، يك است و يك، سمبل وحدت است و ارزش عددي ملفوظي آن (ا ل ف) مساوي با يكصد و يازده است كه با كلمات قطب، كافي و اعلا برابر است.» (بلخاري – سرگذشت هنر در تمدن اسلامي – ص ۱۱۲)
و) با اين اوصاف چگونه است كه در دوره آلكيا يا كاركيا ما شاهد رواج و شيوع نقاشي بر روي بقاع متبركه هستيم؟ آيا بايد اين نوع از هنر اسلامي را شاذ و نادر قلمداد نمود يا داراي مباني تئوريك و ريشههاي تاريخي دانست؟
بنا بر روايت دكتر علي شريعتي در كتاب «تشيع علوي، تشيع صفوي» وقتي كه در زمان دولت صفويه وزارتخانهاي بهمنظور بررسي آئينهاي ساير اديان و نيز ترويج سنن عزاداري و تعزيهگرداني به وجود آمد: هنر اسلامي با الهام و تحت تأثير مسيحيت (و برخلاف مباني اوليه خود) به نقاشي نيز توجه نمود لذا ما شاهد آنيم كه اندك اندك پس از آن و نيز در دوره قاجاريه نقاشي هم جز مواریث هنر اسلامي قرار گرفت.
البته خاطرنشان بايد نمود كه كيائيان تنها حدود يكصد سال با صفويه هم دوره بودهاند و پيش از ظهور صفويان عللي نظير تفكرات زيدي و باطني اسماعيليه شايد عامل تأثيرگذار ديگري براي اين توجه و التفات بوده باشند.
به هر حال آنچه كه مسلم است اينكه هماكنون اين نقاشيها جز ميراث فرهنگي اين استان و تاريخ هنر اسلامي محسوب ميشوند و به هر طريق ممكن ميبايست از تخريب آنها جلوگيري كرد.
پيش از اين تور تاريخي نيز همايشی در خصوص اين موضوع در لاهيجان برگزار شده بود و مجمع اسلامي فرهنگيان و سايت خبري – فرهنگي گيلان مصور نيز سعي نمودند كه قدمي به منظور حفظ اين داشتهها و ارزشها بردارند اين بود كه برنامهريزي جهت برگزاري دومين تور تاريخي توسط سايت گيلان مصور صورت پذيرفت چرا كه معتقديم فقط گفتن و شنيدن و نوشتن كافي نيست بلكه ديدار و ديدن نيز بسيار مؤثر است.
صد هزاران گوشها گر صف زنند
جمله محتاجان چشم روشنند!
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
Δ
کلیه حقوق برای وبسایت گیلان مصور محفوظ است .